رضاعشقی.. :: 84/10/10:: 4:0 صبح
تو همونی که می گفتی تو دنیا
هیچ کی مثل من پیدا نمی شه
تو همونی که می گفتی قلبم
مال تو باشه واسه همیشه
یه پنجره با یه قفس...
یه حنجره بی هم نفس...
سهم من از بودن تو...
یه خاطرست همین و بس...
انتظار کُشنده...
تو مثل فرشته ای عزیزم
زندگی بی تو محال است تو باید باشی
قلب من زیر سوال است تو باید باشی
صحبت از خانهً من نیست فراتر از این
شهر من رو به زوال است تو باید باشی
در شبیخون خزان مانده چه کاری
عشق من مثل نهال است تو باید باشی
فال حافظ زدم؟ای داد غزل خوان می گفت
زندگی بی تو محال است تو باید باشی
بلبل پر بسته زکنج قفس درآ
نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه این خاک توده را
پر شرر کن
ظلم ظالم ،جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا ،ای فلک ،ای طبیعت
شام تاریک مارا سحر کن
نوبهار است،گل ببار است
ابرچشمم، ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل از این
بیشتر کن ،بیشتر کن ،بیشتر کن
مرغ بیدل ،شرح هجران مختصر،مختصرکن
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم ودرآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی ازاین عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران آست
تو که اامروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی ومن آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
سلام دوستان عزیز
من واقعا نمی دونم چگونه وبا چه زبانی از
دوستانی که منو با کامنتها و ایمیل هاشون
تشویق میکنن و دلگرمی می دن تشکر کنم
بعضی از این عزیزان رو در پا یین نام میبرم
البته دوستان من بسیار بیشتراز این عزیزان هستند
که در نوشته های بعدی از همه شون قدر دانی میکنم
درود بر همگی تا ابدیت
رضاعشقی.. :: 84/10/8:: 3:13 عصر
رضاعشقی.. :: 84/10/8:: 2:57 عصر
تقدیم میکنم به بروبچه های کافی نت کمپ .....
بیش از عشق بر تو عاشقم I Love You More Than Love
نا ممکن است که احساس خود را نسبت به it is impossible to capture in
با واژه ها بیان کنم. words the feelings I have for you
اینها سرشارترین احساساتی هستند they are the strongest
که تا کنون داشته ام feelings that I have ever had
با این همه about anything
هنگامی که می خواهم اینها را yet when l try to tell you them
به تو بگویم و یا بنویسم، Or try to write
واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند. them to you the words do not even begin to touch the depths of my feelings
گر چه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم، And though I cannot explain the essence of these phenomenal feelings
می توانم بگویم آن گاه که با توام چه احساسی دارم. I can tell you what I feel like
When I am with you
آن گاه که با توام، When I am with you
احساس پرنده ای را دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز می کنم.
it is as if I were a bird
Flying freely in the clear blue sky.
ارادتـــمند شما رضا مرامID :reza_bahoosh2000
منتظر نظرتان هستم...
رضاعشقی.. :: 84/10/7:: 5:20 عصر
امیدوارم که همیشه عـاشــق باشید ، باشد ، باشند و....
در این وادی پر سوز و هراس شب
سحر گم کرده راه خانه ی ما را
که من از تابش خورشید پنهانم
هــوالشــــــــــــــــافی
ـــــــــــ
نمی دونم تو رو نفرین کنم یا این دلم
نمی دونم تو حل مشکلی یا مشکلم
با تو عاشقونه بودم پس چرا ؟
حسرت یه روز عشق موند به دلم
با تو شاهنامه بودم نه یک غزل
با تو رودخونه بودم نه یک قنات
یه روزی من و تو بودیم و حــالا
من و تنهایی و یک عمر خاطرات
توی این غربت پـُر گرگ و هراس
دارم اینه ماهی ها جون می کنم
خستم از تظاهر ایستادگی
جای دندونه هزار گرگ به تنم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اونیکه یار تو بود اگه غمخوار تو بود
قلبشو پس نمی داد دل به هر کس نمی داد
دل می گفت مقدس عشق اون برام بسه
از نگاش نفهمیدم که دروغه هوس ِ
غصه خوردن نداره گریه کرن نداره
پی یه قلب بی وفا دلسپردن نداره
آخره قصه چی شد
قلب اون مال ِ کی شد
اون که از من پر گرفت
چی می خواستیم و چی شد
اون که عاشق تو بود
اگه لایق تو بود
تو رو تنها نمی ذاشت
با خودت جا نمی ذاشت
غصه خوردن نداره گریه کرن نداره
پی یه قلب بی وفا دلسپردن نداره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همیشه دل تان آبی ، روح تان سبز ، و عشق تان سرخ ِ آتشین باشد
ـــــــــ
فراموشم نکنید ، چون از فراموش شدن بیمناکم
ـــــــــــ
اونیکه اونقدر تنهاست که تنهای از روش خجالت می کشه
___
فعلا یاحق
رضاجون
رضاعشقی.. :: 84/10/7:: 5:1 عصر
به آسانی می شود در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد،ولی به سختی می شود در قلب او جایی دست و پا کرد.
به راحتی می شود در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد،ولی به سختی می شود اشتباهات خود را یافت.
به راحتی می شود بدون فکر کردن حرف زد،ولی به سختی می شود زبان را مهار کرد.
به راحتی می شود کسی را که دوست داریم از خود برنجانیم،ولی به سختی می شود این رنجشرا جبران کرد.
به راحتی می شود کسی را بخشید،ولی به سختی می شود از کسی تقاضای بخشودگی کرد.
به راحتی می شود قانون را تصویب کرد،ولی به سختی می شود به آن عمل کرد.
به راحتی می شود به رویاها فکر کرد،ولی به سختی می شود رویایی را به دست آورد.
به راحتی می شود به کسی قول داد، ولی به سختی می شود به آن عمل کرد.
به راحتی می شود دوست داشتن را به زبان آورد، ولی به سختی می شود آن را نشان داد.
به راحتی می شود اشتباه کرد، ولی به سختی می شود از آن درس گرفت.
به راحتی می شود دوستی را با حرف حفظ کرد، ولی به سختی می شود به آن معنا بخشید.
و در آخر:
به راحتی می شود این متن را خواند، ولی به سختی می شود به آن عمل کرد.
موفق باشید.
رضاعشقی.. :: 84/10/7:: 5:0 عصر
از تو جدا شده است ... دلم نه
از این همه آبی ... از اینهمه آسمان که تا زمین چیده شده است .... از این همه آوای موج که عاشقانه بر شانه هایم می گذرند ... از اینهمه پرنده که مرا به یاد بهشت می اندازد .... عبور می کنم و به سوی آنهمه خاکستری می آیم ...قسم می خورم که با چشمهای تو دیدم ...با نفس تو نفس کشیدم ...با دل تو گریستم
دلم برایت تنگ شده است شیرین ترین رویای زندگی ... دلم برایت تنگ است و می دانم به سوی تو باز نمی گردم ...
در این همه آرامش و زیبایی ...مسخ شده ام ....همه جان شده ام و غرق در این آوای دل انگیز ...به رویای تو غرقم ...
فکرش را بکن ...مرگ که لحظه ای فرا می رسد و پنجه در پنجه جانم می اندازد و از ذره ذره تنم بیرون می کشد ....و این من تهی ...این دل تهی ...این جان بی تن ....هر یک گوشه ای تن را به خاک ...جان را به آسمان خواهند سپرد ....و دل را ....به
فکرش را بکن ...همین جا ..همین حال ...که من اینجا همه وجودم را به دست آوای خوش بهشت سپرده ام ....بیاید ....نزدیک من بنشیند ... چشم در چشمم بدوزد دستهایش را آرام آرام به سویم دراز کند ...و آنگاه که در جذبه سکوت در رویای تو ام ... ناگاه همه چیز سیاه شود ....مثل وقفه میان دو حلقه فیلم ....آنروزها که شانه به شانه هم چشم بر پرده می دوختیم و یک لحظه در سیاه مطلق فرو می شدیم ...تا باز با شمارش معکوس ...به دنیای رنگها باز گردیم
اما اینبار شانه ام نه به شانه تو....به خاک سرد است ....و می دانم اینبار که در ابدیت فرو می شوم نگاه تو را جستجو گر و مهربان ....ندارم ....می دانم که اینبار ...شمارش معکوس ...تا انتهای دنیا ادامه خواهد یافت ....و انتظار بس طولانی ...و بدون مرگ ....که من اینبار خود مرگم
دلم برایت تنگ شده است قرار دل....و این ....اینهمه تلخم کرده است...بازهم بهت میگم دوستت دارم
به نام آن مهربان
سلام ...
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم ؟
گر شکوه ای دارم ز دل ، با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل ، در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم ، تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می ، اندیشه را باطل کنم
زآنروز ستانم جام را ، آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او ، مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او ، در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم ، چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای تو ام ، موجی زدریای توام
من نخل سرکش نیستم ، تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو تهی ، از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون " رهی " فریاد بی حاصل کنم ؟ ؟
و ...
طریق عشق پر آشوب فتنه است
بیفتد آنکه درین راه با شتاب رود
Gom گشته
رضاعشقی.. :: 84/10/7:: 4:55 عصر
در نبود بال و پرهایی که رسم پروازند سقوط تکراری است
آی پرندهء مهربان
برای حرمت پرواز
حتی اگر می توانی
آسمانت را عوض کن
اگر چه بوی خستگی بالهایت به مشام می رسد اما پیام دلنشین
پروازت چشم را میخکوب آسمان نموده است .
در باغ پدرم دو قفس هست . در یکی شیر و در دیگری گنجشکی است بی آواز .
هر روز سحرگاهان گنجشک به شیر می گوید : " بامدادت خوش ای برادر زندانی " .
رضاعشقی.. :: 84/10/5:: 3:59 عصر
نگاهی عاشقانه
فقط نظر یادت نره
رضاعشقی.. :: 84/10/5:: 3:45 عصر
reza_bahoosh2000
گفتند:شکست یعنی تو یک انسان درهم شکسته ای!
گفت:شکست یعنی من هنوز موفق نشده ام
گفتند:شکست یعنی تو هیچ کاری نکرده ای!
گفت:شکست یعنی هنوز من چیزی یاد نگرفته ام
گفتند:شکست یعنی تو یک آدم احمق بوده ای!
گفت:نه!شکست یعنی من به اندازه کافی جرأت و جسارت نداشته ام
گفتند:شکست یعنی تو دیگر به آن نمی رسی!
گفت:نه!شکست یعنی من باید از راهی دیگر به سوی هدفم حرکت کنم
گفتند:شکست یعنی تو حقیر و نادان هستی!
گفت:شکست یعنی من هنوز کامل نیستم
گفتند:شکست یعنی تو زندگیت را تلف کردی!
گفت:نه!شکست یعنی من بهانه ای برای شروع کردن دارم
گفتند:شکست یعنی تو دیگر باید تسلیم شوی!
گفت:شکست یعنی من باید بیشتر تلاش کنم
رضاعشقی.. :: 84/10/4:: 2:30 عصر
بچه ها آرشیو را هم ببینید خیلی باحاله برنامه های خوبی داره
لیست کل یادداشت های این وبلاگ