سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش میراثى است گزین و آداب ، زیورهاى نوین جان و تن و اندیشه آینه روشن . [نهج البلاغه]

بیا تووعشقی باش...........
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:1بازدید دیروز:0تعداد کل بازدید:17199

رضاعشقی.. :: 84/10/7::  5:0 عصر

                                  couple hugging camping romantic couples pictures
 
از تو جدا شده است ... دلم نه
از این همه آبی ... از اینهمه آسمان که تا زمین چیده شده است .... از این همه آوای موج که عاشقانه بر شانه هایم می گذرند ... از اینهمه پرنده که مرا به یاد بهشت می اندازد .... عبور می کنم و به سوی آنهمه خاکستری می آیم ...قسم می خورم که با چشمهای تو دیدم ...با نفس تو نفس کشیدم ...با دل تو گریستم

دلم برایت تنگ شده است شیرین ترین رویای زندگی ... دلم برایت تنگ است و می دانم به سوی تو باز نمی گردم
...
در این همه آرامش و زیبایی ...مسخ شده ام ....همه جان شده ام و غرق در این آوای دل انگیز ...به رویای تو غرقم
...
فکرش را بکن ...مرگ که لحظه ای فرا می رسد و پنجه در پنجه جانم می اندازد و از ذره ذره تنم بیرون می کشد ....و این من تهی ...این دل تهی ...این جان بی تن ....هر یک گوشه ای تن را به خاک ...جان را به آسمان خواهند سپرد ....و دل را ....به

فکرش را بکن ...همین جا ..همین حال ...که من اینجا همه وجودم را به دست آوای خوش بهشت سپرده ام ....بیاید ....نزدیک من بنشیند ... چشم در چشمم بدوزد دستهایش را آرام آرام به سویم دراز کند ...و آنگاه که در جذبه سکوت در رویای تو ام ... ناگاه همه چیز سیاه شود ....مثل وقفه میان دو حلقه فیلم ....آنروزها که شانه به شانه هم چشم بر پرده می دوختیم و یک لحظه در سیاه مطلق فرو می شدیم ...تا باز با شمارش معکوس ...به دنیای رنگها باز گردیم
اما اینبار شانه ام نه به شانه تو....به خاک سرد است ....و می دانم اینبار که در ابدیت فرو می شوم نگاه تو را جستجو گر و مهربان ....ندارم ....می دانم که اینبار ...شمارش معکوس ...تا انتهای دنیا ادامه خواهد یافت ....و انتظار بس طولانی ...و بدون مرگ ....که من اینبار خود مرگم

دلم برایت تنگ شده است قرار دل....و این ....اینهمه تلخم کرده است...بازهم بهت میگم دوستت دارم
 
 
 
 
به نام آن مهربان
سلام ...
 
در پیش بی دردان چرا  فریاد بی حاصل کنم ؟‌
گر شکوه ای دارم ز دل ، با یار صاحبدل کنم
 
در پرده سوزم همچو گل ، در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم ، تا گریه در محفل کنم
 
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می ، اندیشه را باطل کنم
 
زآنروز ستانم جام را ، آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
 
از گل شنیدم بوی او ، مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او ، در کوی جان منزل کنم
 
روشنگری افلاکیم ، چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
 
غرق تمنای تو ام  ، موجی زدریای توام
من نخل سرکش نیستم ، تا خانه در ساحل کنم
 
دانم که آن سرو تهی ، از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون " رهی " فریاد بی حاصل کنم ؟ ؟
و ...
طریق عشق پر آشوب فتنه است
بیفتد آنکه درین راه با شتاب رود
Gom گشته
 
 
 


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

17199

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
بیا تووعشقی باش...........
::لوگوی دوستان::


::وضعیت من در یاهو::
::اشتراک::